سوگند به قلم و .....
امروز با ارسال متن خاله سمانه به یکباره به یاد وبلاگ ایلیا جان افتادم . به نوشته ها و کلماتی که با عشق می نگاشتم. رمز عبور را فراموش کرده بودم .. چندین بار تکرار ..تا موفق به ورود شدم. و اولین صفحه متن نیمه تمامی بود که در چکنویس ذخیره شده بود. نوشته ای از روزهای ..... نوشته ای از خاطرات تولد فرشته ای دیگر بنام آدلیا ..... نوشته ای از پرکشیدن فرشته ای دیگر پدر مهربانم........ نوشته ای که نیمه در چک نویس رها شده بود. من نیز امروز رهایشان می کنم و از امروز می نویسم. امروز که ایلیا جان کلاس چهارم دبستان رشاد آقای دکتر معین و آدلیاجان با حاج خانوم در خانمان. امروز که مامان و مهدی در سفر زیارتی کربلا هستن و احمد سرکار و من نی...