ایلیا و المان شهر در نوروز 92
جشن خرداد 92 - پیش یک تمام
ایلیا با لباس محلی قبل از مراسم اینهم کلیه دوستان مهد نیکو ایلیا در نقش هفت خان رستم ...
نویسنده :
مامان فریبا
13:48
جشن پایان سال تحصیلی 91 ایلیا به روایت تصویر
ایلیا در جمع هم کلاسی ها مراسم جشن اسفند91 ایلیا در نقش سمنو سفره هفت سین ایلیا چشم به راه هدیه اهدایی فرشته مهربون اینهم نتیجه جشن ...
نویسنده :
مامان فریبا
13:38
تحویل سال 92
امسال تحویل سال جدید ساعت 14و21دقیقه روز چهارشنبه 30اسفند1391 بود و آن روز من و ایلیا و احمد باهم تنها بودیم چراکه مامانی و بابایی با دایی حسین و دایی مهدی و دایی سجاد مسافرت بودند لحظه سال تحویل به خاطر مشکل کاری ام خیلی غصه دار بودم آخه هم به لحاظ مالی مشکل داشتم چراکه تازه خونه خریده بودیم و من کلی قرض داشتم هم به لحاظ عاطفی که پس از 10 سال کارکردن در یک محیط به این راحتی باهات خدافظی میکنن. بهرحال من واسه احمد یک جفت کفش ورزشی پوما و واسه ایلیا یک سرباز جنگی آهن ربایی عیدی خریده بودم احمد هم در یک اقدام شگفت انگیز و غیر قابل باور یک گوشی موبایل سامسونگ به من عیدی داد و سال نو با هدیه نو آغاز شد...... شام هم منزل بابای (احمد) رفتیم ...
نویسنده :
مامان فریبا
8:49
سال 92
ایلیا جان امروز که بعداز مدتها در وبلاگت متن میزارم خاطرات تلخ و شیرینی شروع شروع سال 92 برام دوباره تکرار شد ؛ خدارا شکر میکنم که در کنارم خانواده ای گرم و صمیمی است که با محبتشان مرا هیچوقت تنها نگذاشتن . پروردگارم توراسپاس گویم که سعادت و سلامتی را به من و عزیزانم عطا فرمودی و همچنان به درگاهت التماس دارم که بهترینها را برای عزیزانم بخواه و مرا از نعمت حضورشان محروم مگردان .
تعطیلات نوروز 92
امسال نوروز 92 سال پرمیهانی بود پنجشنبه ١ فروردین جلوس منزل پدربزرگ احمد بود و ناهار را همانجا صرف کردیم عصر هم که به خونمون آمدیم خاله سمانه با احسان و پسراش به دیدنمون آمدن جمعه ٢ فروردین به دیدد دائی قاسم که عزادار پدر خانومش بود رفتیم و عصر هم دائی عباس و مریم با مرتضی به همراه شهربانو و رضا و پارسا با جمال و ملیحه و فاطمه به دیدن ما آمدن بعدهم شام رفتیم خونه بابایی (احمد) چون دائی های احمد اونجا دعوت بودن شنبه ٣ فرووردین دوستانم توی خونه من جمع شدن تا حماسه اخراجمون رو جشن بگیریم. البته همه غصه دار بودن و وقتی رفتن جو سنگین غم تو خونمون موج میزد یکشنبه ٤ فروردین مامانی و بابایی با عمه افسانه و محسن و فرزین به دیدنمون آمدن ...
تولد 5 سالگی ایلیا
چهارشنبه 21 فروردین 1392 روز تولد ایلیاجان این روز دومین روز روضه مامانی بود که برای حضرت زهرا گرفته بود و ما تصمیم گرفتیم تولد ایلیا را بعدا بگریم. اما در این روز گل پسرم هدیه هاشو گرفت : مامانی هاش هرکدام نفری پنجاه هزار تومان دادن عمه افسانه بیست هزار تومان داد و دائی عباس و دائی حسین و خاله سمانه هرکدام سی هزارتومان دان من و بابااحمد هم تمام پولها رو خرج خونه و خوراک و .. کردیم . البته یک اسباب بازی پک دزدان دریایی هم واسه خودش خریدیم. ...
شروع کار در سال 92
شنبه 31 فروردین اولین روز شروع کار در شرکت آقای صدرزاده که همان کار قبلیمان اما در قالب پیمانکار و بخش خصوصی میشد را شروع کردیم ساعت 7:30 در سالن همایش هتل آبان ابتدا خط مش های شرکت را شنیدیم سپس صبحانه خوردیم و بعد هم رفتیم نمایشگاه کلیه وسایلمان را به شرکت انتقال دادیم همین روز هم قرارداد کاریمان به مدت سه سال امضاء شد و حقوق فروردین را هم دریافت کردیم و از روز یکشنبه 1 اردیبهشت هم به طور رسمی شروع کارمان بود.