ایلیا خانیایلیا خانی، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

ایلیاخانی و اکنون آدلیا خانی

سال 92 سال تحول

ایلیاجان شروع سال 92 سال سختی واسه مامان بود .. 28 اسفندماه 1391 طی تماس دوستم فاطمه متوجه شدم محل کارمان دریک حرکت ناگهانی اقدام به  اخراج 50نفر از 90نفر کارکنانش را نموده است که نام من و کلیه دوستانم در این لیست می باشد. و این اقدام باعث شد که خود حدیث مفصلی باشد در باب روز و شب عید و سال جدید  ودر اردیبهشت 1392  متوجه شدیم که خود مدیران شرکت اقدام به تاسیس شرکت خصوصی در همین زمینه کاری زده اند و اخراج پرسنل در حقیقت انتقال پرسنل به شرکت خصوصی خودشان بوده است  
18 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

امروز چهارشنبه 23/12/91 آخرین روز کاریم است و از هفته آینده میروم مرخصی تا به کارهای خانه و عید و ... بپردازم. شنبه 26/12/91 هم مراسم دومین جشن تحصیلی ایلیا می باشد. و این هم ایلیا در تبریک سال نو ...
23 اسفند 1391

پایان 91

شب چله ایلیاو مهد نیکو امروز ٧ اسفند ١٣٩١ است و در پایان روزهای سال ٩١ هستیم . سالی که گذشت از نظر من به لحاظ کاری سال خیلی سختی بود ایلیا هم اولین سال مهد رفتنش به طور مداوم بود . خدایا خودمونو به تو میسپاریم چون هستی   ...
8 اسفند 1391

اولین برف 91

روز دوشنبه 27/9/91 شاهد اولین برف بودیم و ایلیا التماس داشت که مهد نرود و من هم سرکار نروم و با هم آدم برفی درست کنیم درنتیجه باهم در منزل ماندیم و تمام هنرمان را برای درست کردن یک آدم برفی و با تانکش به خرج دادیم این هم ایلیا در روز برفی ...
20 دی 1391

جشنی از جنس پرسش

ساعت 17 مورخ ٢٢/٨/٩١ جشن پایان دوره آموزشی ایلیا خانی در مهد کودک نیکو چند روزی بود که با اینکه ایلیا جان سرما خورده بود می فرستادمش مهد تا برای روز جشن بتونه قوی حضور داشته باشه خواندن چند شعر - خواندن آیه کوثر و توحید با معنی و به زبان انگلیسی و پرسش کلمات و افعال انگلیسی و اشعار اموزش حروف الفبا از برنامه های این جشن بود. ایلیا اشعارش رو با صدای بلند می خوند چون هم باهاش کار کرده بودم و هم براش یک کادو خریده بودم که قرارمان براین بود که به شرط شعر بلند خوندن بهش بدم اما در کلمات و جملات انگلیسی ضعیف بود . اینهم جشن یک دوره آموزشی به زبان تصویر از گل پسرم       ...
24 آبان 1391

پروژه مهد ایلیا

خانم خانی من براتون کلی حرف دارم و..... اینها صحبتهای محبوبه جون مربی ایلیا بود که دیروز در جلسه اولیاء و مربیان مهدشون مطرح کرد ایلیا جون هروز صبح که می یاد مهد بیحال و بی حوصله است نه ورزش می کنه و نه چاشت می خوره وقتی سرکلاس هست سرش رو دستش روی میزه - ساعت نقاشی و کاردستی از انجام کار امتناع می کنه و میگه حوصله این کارها را ندارم. ساعت شعر با خودش تیراندازی می کنه توحیاط هم با وسایل بازی نمی کنه و تو کار گروهی اصلا شرکت نداره و همش تنها در دنیای خودش سرگرم است. چند وقت دیگه جشن پایان فصلشونه و هیچی یاد نداره و .... خداجون این حرفها برام تازگی نداشت مهد قبلی هم همین ها رو شنیده بودم و می دانستم مقصر اصلی ایلیا نیست .وقتی تا ساعت...
9 آبان 1391

بعد از پروژه

ایلیا جان امروز که مامان برات می نویسه روزی است که پس از دو ماه مرخصی بدون حقوق اجباری و گرفتار در عالم برزخ پروژه چهاردهمین نمایشگاه لوازم خانگی را به اتمام رساند امروز شروع کارم است و از امروز باید با احمد بری و تا ساعت 5 که من بیام پیش مامانی بمونی و وقتی می یام شروع می کنی به بهانه گیری که حوصله ام سررفته و لاغیر پسرم تمام این سختی ها برای تو و به خاطر تو تحمل می کنم منتی نیست چراکه تنها امید من برای زندگی هستی    
7 آبان 1391