اولین کارنامه درسی در زندگی پسری ( سال 93)
پسرم عسلم و عزیزترینم ؛
ایلیا جان شاید این کارنامه امروز برای تو فقط یک کاغذی بود که مامان از دیدنش خیلی خوشحال شد ولی از نگاه مامان این برگه هزاران امید و آرزو است،
این برگه چنان برایم حساس بود که حتی استرس گرفتنش نتونست پاهایم را حرکت دهد و دریافت این کارنامه را به بابا سپردم و تا این برگه بیاد خونه در دلشوره مرده و زنده شدم . ( حسی بدون شرح )
هر روز بعد از کارم که می آمدم خانه پا به پا تو نوشتم و خواندم و خندیدم و غمگین شدم و هزاران چهره دیگر تا تو بنویسی آب و یادبگیری باباآب داد. و جمع کنی و الگو بسازی و ....
میدانم باید توکل داشته باشم اما نمیدانم چرا تمام آینده تو را در این برگه و برگه های مشابه می بینم و دلواپس و نگران آن هستم .خدایا مهربانم و خالقم فرزندانم را به تو مسپارم و برایشان بهترینها می طلبم و ظرفیت این بخشش ها را .
با یک کیک کوچیک جشن کوچکی بین تو و من و بابا و اونی که توراهه همان شب ( سه شنبه 7بهمن 1393 ) برات داشتیم و تو شاد بودی و ما شادتر .