ایلیا خانیایلیا خانی، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

ایلیاخانی و اکنون آدلیا خانی

روزنگاری از روزهای پایانی سال 93

1393/12/14 11:12
نویسنده : مامان فریبا
365 بازدید
اشتراک گذاری

" روزهای پایان سال 93 را طی می کنیم با تمام سختیها و شادیهایش "

ایلیا جان پسرم سال 93 سالی جذاب برات بود چراکه تجربه رفتن به مدرسه و یادگیری و آموزش را داشتی این جذابیت و پذیرش مدرسه از جانب تو برای ما هم جالب بود .

خداراشکر می گویم که از همان روز اول مدرسه را پذیرفتی و مقاومت نکردی همچنین با راننده سرویس خو گرفتی و همیشه ابراز صمیمیت می کنی .

خانم شاملو معلم خوبت را خیلی دوست داری بطوریکه حتی از این دوست داشتنت من و بابا سواستفاده کرده و درجهت پیشرفت درس و تحصیل از آن بهره برداری می کنیم .

از خانم روحی کمک معلم کلاس هم خیلی الهام میگیری و خیلی از نکته های زندگی را از زبان خانم روحی بیان میکنی.

به بهداشت و نظافت و اینکه شنبه ها حتما مرتب باشی اهمیت میدی چون روز شنبه خانم ناظم چک می کنه.  

از درس زبان انگلیسی که اصلاخوشت نمیاد ولی خانم مربی درس زبان رو خیلی دوست داری و ازش تعریف میکنی البته اعتراف می کنم که در طول سال هیچ وقت زمانی برای تمرین و پیگیری درس زبانت نداشتم.

درسهای علوم برات پیش پا افتاده و ساده است و حتی به قول خودت به معلم متنی را که خوب توضیح نمیده تذکر میدی. معتقدی تو آزمایشگاه چیزهای ساده یاد میدن که خودت می دانی و حوصله ات سر میره .

قرآن را هم دوست داری و بدون اینکه تمرینی باهات داشته باشم سوره هایی که آموزش دادن را از حفظ می خونی .

عاشق درس ریاضی هستی و اول تمرینهای ریاضی رو حل میکنی بخصوص اگه جدول سودو کو باشه و اما برعکس از دیکته خوشت نمی آید و با بی حوصله ای دیکته می نویسی و از همه مهمتر اینکه سخت ترین کار برات مشق نوشتن است تمرینهای کلاس را که درشت می نویسی که زود تمام بشه و تمرینهای منزل رو هم باید حتما کنارت بشینم تا بنویسی . واسه تعداد خط دیکته ات همیشه در حال چونه زدن هستی و جمله سازی را هم دوست نداری و در جمله سازی این شیوه را استفاده میکنی :  من ...... را دوست دارم حالا این نقطه چینی هرچی میخواد باشه .

البته این همپایی باتو در درس و مشق نوشتن خیلی چیزها بخصوص دستورات زبان فارسی را به من آموخت بطوریکه برای خودم هم جالب بود و اینکه نظام آموزشی زمان ما با شما تفاوت زمین و آسمان است .مهمتر اینکه کلی هم نبوغم شکوفا شده و هر درس جدیدی که یاد میگیری خودم براش داستان می نویسم و تو دور حروف و صدای جدید رو خط می کشی یه دفتر هم باهم درست کردیم که با هر درس جدید جدولی از کلمات آن درس را در آن می نویسیم.

ساعت ورزش را در سالن ورزشی طی می کنید  اونجا فوتبال بازی می کنی و عاشق ورزش فوتبال شدی و از شانست مربی ورزش هم جواد پسر دختر دایی ام است و حسابی هواتو داره

زنگ سفالگری هم از اون روزهایی است که خیلی دوست داری هراز چند وقتی هنرهاتو میاری خونه

از درس کامیوتر فقط اسمش است و به دلیل دیر تجهیز شدن این کلاس هیچ فعالیت فیزیکی مفید تابه اکنون به رویت نشده

از ساعت نقاشی هم هیچ وقت توضیحی نمیدی و یادگاری این ساعت تا اکنون سه بسته مداد رنگی بوده که برات خریدم چراکه رنگ آبی و قرمزش یا خیلی کوچیکی میشه یا گم میشه و نیست .

دوستان زیادی پیدا کردی با علی معامله پاکن و لواشک و...  داری از روی دست کیان نگاه میکنی چون بچه زرنگ کلاس است توی چاشت ایلیا خرسند شریک میشی چون بدغذایی میکنه و .....

وقتی از مدرسه برمی گردی و ازت می پرسم چطور بود؟ میگی هم چاشت صبحانه خوب بود و هم نهار و دوپرس نهار هم خوردی بعدهم شاکی میشی پرس دوم برنج خالی بهت دادن وقتی میگم خوب حالاچاشت صبحانه چی بود و یا نهار چی خوردی همیشه جوابی که به من میدی  این است " نمیدونم "

بعداز مدتها انتظاری که واسه نوشتن اسمت داشتی بلاخره روز سه شنبه 5 اسفند اسمت رو نوشتی و روز چهارشنبه هم شیرینی اسمت را برای همکلاسیهات بردی و به قول خودت با استقبال خاصی مواجه شد.

اما در مورد برنامه های خارج از درس به دلیل اینکه ساعت دو نیم می رسی خونه و پیش مامانی می مونی تا من ساعت چهار بیام خونه حسابی خسته میشی وقتی میرسم خونه یک ساعتی استراحت می کنی بعد هم باهم میشینیم به انجام تکالیف منزلی که آوردی  پس با این شرایط نمیتونیم برنامه خاصی بزاریم و تو این سال تحصیلی بجز چندتا مهمونی ساده خونه مامانی و خاله که اغلب پنجشنبه و جمعه بوده فقط یک تئاتر علیمردان خان رو تونستیم بریم. که برات جالب بود و خودش اولین تجربه تئاتر دیدنت بود.

و اما در مورد شخص غایب خانواده باید بگم : اینکه شخص غایب خطاب میشه چون قراره اگه قسمت بشه یکبار دیگه یه سونو درست و حسابی برم تا جنسیتش قطعی مشخص بشه البته من که از همون اول که متوجه حضورش شدم همیشه دخترم خطابش می کردم و هربار لباس خوشگل دخترونه میبینم براش می خرم یادمه اولین لباس را زمان یک ماهگی خریدم و یک سارافون قرمز پاپیونی دخترانه بود حتی برای بیمارستانش لباس خریدم و هزینه های اون موقع را هم کنار گذاشتم تا مشکلی پیش نیاد خیلی وقتها هم باهاش مادر دختری درد و دل می کنم از تنهایی ام تو زندگی می نالم ومنتظرشم تا بیاد و همدمم بشه و اینکه هنوز نتونستم اسمی واسش انتخاب کنم آخه خیلی سخته که بهترین اسم رو پیدا کنی فعلا که دنیا نفس هستی و تمام وجودم خطابش می کنم. آخرین دفعه ای که دکتر رفتم چهارشنبه 14 اسفند بود که دکتر نائبی گفت داره از روز شنبه میره خارج از کشور و تا خرداد نمیاد و با توجه به اینکه 14اردیبهشت زایمان برام مشخص شده باید به فکر دکتر دیگه ای باشم به همین خاطر سونو و آزمایشات را باید به تشخیص دکتر جدید بزارم.

"بهرحال امیدوارم در سال جدید همه همه عزیزانم مشکلات کمتری داشته باشند و شادیهای بیشتر و هرلحظه از زندگیشون  شادتر از همیشه باشه .  "

ایلیا جان نوشتن اسمت مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)