ایلیا خانیایلیا خانی، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره

ایلیاخانی و اکنون آدلیا خانی

اولین کارنامه درسی در زندگی پسری ( سال 93)

پسرم عسلم و عزیزترینم ؛ ایلیا جان شاید این کارنامه امروز برای تو فقط یک کاغذی بود که مامان از دیدنش خیلی خوشحال شد ولی از نگاه مامان این برگه هزاران امید و آرزو است، این برگه چنان برایم حساس بود که حتی استرس گرفتنش نتونست پاهایم را حرکت دهد و دریافت این کارنامه را به بابا سپردم و تا این برگه بیاد خونه در دلشوره مرده و زنده شدم . ( حسی بدون شرح ) هر روز بعد از کارم که می آمدم خانه پا به پا تو نوشتم و خواندم و خندیدم و غمگین شدم و هزاران چهره دیگر تا تو بنویسی آب و یادبگیری باباآب داد. و جمع کنی و الگو بسازی و .... میدانم باید توکل داشته باشم اما نمیدانم چرا تمام آینده تو را در این برگه و برگه های مشابه می بین...
8 بهمن 1393

دل نوشته ای برای دخترم

روزنگاری از روزهایی که ننوشتم چراکه در چرا غرق بودم پنجشنبه 13 شهریور 93 خسته از حالات و بیماریهای اخیر درد های شدید معده و غیره با شک و تردید چک بی بی و نتیجه مثبت و مبهوت از چرا؟ شنبه 15 شهریور ویزیت دکتر و آزمایش در کلینیک حضرت رسول و نهایت دوشنبه 17 شهریور نتیجه HCG 1000 در کمال ناباوری و چرا؟ در بهت و نگرانی از اوضاع جسمی و روحی نزد دکتر نائبی رفتم که در کلامش وعده ای از زنده ماندن این میهمان ناخوانده نبود . با شرایط کاری سخت و وضعیت جسمانی سخت تر شامل خونریزی در  7/5/93 عمل کورتاژ  لغو شد به دلیل اینکه در سونو انجام شد ضربان قلب جنین زنده مشاهده شد  ( CRL 8W5d ) و حاصل آن ویار شدید و کاهش وزن تا سه کیل...
20 دی 1393

جشن شکوفه ها مهرماه 93

دوشنبه 31 شهریور 93 جشن شکوفه ها بود و شکوفه ما هم تو این روز حضور داشت تا مسیر علم و دانش رو شروع کنه در دبستان علامه ایلیا مرد من تو این روز بدون هیچ بهونه آماده رفتن شد و از این جشن و رفتن به مدرسه استقبال کرد مهر 93 و جشن شکوفه ها به روایت تصویر یادش بخیر روز اول مدرسه ...
1 مهر 1393

تولد مرتضی جیگر عمه

سه شنبه 7 مرداد جشن تولد مرتضی جیگر عمه بود فعلا قسمت ما از عمه شدن همین یکدونه طلا و آقا شده عصرونه خونه دایی قاسم دور هم جمع شده و روز خیلی خوب و قشنگی رو گذراندیم و این هم دوتا عکس یادگاری مرتضی جان انشاااله جشن صدو یک سالگی ات در کنا ر عزیزانت با بهترین آرزوها     بهار - پارسا- مرتضی - فاطمه - ایلیا و پژمان و پیمان با حضور محمد امین و سلما که خارج از عکس هستند ...
8 تير 1393

یک سفر همین جوری

همین جوری و بدون برنامه تصمیم گرفتیم بریم شمال و آب و هوایی تازه کنیم . سه شنبه 6خرداد 93 ساعت 11 ظهر به سمت بابلسر حرکت کردیم و ساعت 11 شب در یکی از سوئیت های متل ویلاخزر اقامت داشتیم روز بعد هم رفتیم جنگل چمستان و آب گرم فاروج که همین جوری لاستیک ماشین ترکید و زاپاس پیچ نداشت و ... و خلاصه تا عصر زمان را برای درست شدن ماشین هدر دادیم اما خوش گذشت . پنجشنبه هم دیگه نخواستیم زیاد دور بریم تا جنگل نور رفتیم و بعداز صرف نهار امدیم کنار ساحل و قایق سواری و خوشگذرانی . و نهم هم که روز جمعه بود برگشتیم خونه تا واسه شنبه و کار و مشغله آماده باشیم . و این هم روایت این سفر خیلی کوتاه به تصویر     ...
10 خرداد 1393